مرز باریک و نامعلومی بین بعضی چیزهاست که تا آخر هم نمی فهمی کدام طرف این خط ایستاده ای
هیچ وقت نفهمیدم از کاری که ظاهر خیلی خدایی دارد و کسی تایید می کند و صد البته از تاییدش خوشحال می شوم و شاید ته دلم هم غنج (؟) برود، باید خوشحال باشم که دارم در جبهه حق گام بر می دارم، یا ناراحت از اینکه دارم ریا می کنم و این همه سختی و مشقت را برای یک تایید خشک و خالی انجام داده ام. برای روز موعودی که خودم هیچ وقت نمی بینم. برای این که وقتی مُردم، بگویند خوب بود!
این صبر عجیب این روزهایم را هم نمی فهمم. می خواهم از فراغ ناله کنم. از دوری از زیارت حضرت ابی عبدالله (ع) شاکی باشم. بگویم چرا امسال اینقدر بازی در آورده ای؟ چرا جواب همه استخاره ها خوب می آوردی تا عرفه را مجبور بشوم ناخواسته ایران بمانم. تا روز عاشورا را در شمال غربی اروپا، کنار اقیانوس، توی بار، زیارت عاشورا بخوانم و کف زمینی سجده کنم که ندانم قبلش چه بوده و رویش چه ها ریخته!چرا تا آمدم برای اول رجب بیایم زیارتِ آمرزش گناهان، یک ویروس لعنتی کل عالم را وِل کرد و چسبید به ایران. که مرزها را ببندند و من بمانم. حسرت به دل. می خواهم همه این حرف ها را ناله کنم، داد بزنم، زیارت عاشوراهای سوزناک بخوانم، توی خانه با همه بدخلقی کنم، تا حدی که همه بگویند حق دارد، امسال کمتر کربلا رفته...
اما عجیب آرامم. نمی فهمم این آرامش از این است که همه سفرهای قبلی، همه آتش هایی که توی دلم از فراق حس می کردم و همه شور و حالی که برای هر سفر داشتم، قصه ای بیش نبوده و تحت تاثیر محیط به وجود آمده یا واقعا رضا برضاک شده ام و صبوری می کنم؟
خط های مرزی را نمی فهمم. نمی فهمم کجا ایستاده ام. فقط می دانم بین همه ی این خوف و رجا ها، دوستت دارم. و همه این اتفاق ها دره ای، نوک سوزنی، ارادتم را کم نکرده که هیچ، باعث شده نام تو را بیشتر بگویم. بیشتر به تصویر حرمت زل بزنم و بیشتر بخواهمت. حالا یا برای ریا، یا قربه الی الله.
- ۹۹/۰۱/۰۴