نِوِشت

و اوست که "نِوِشت" تا ما از رویِ آن زندگی کنیم...

و اوست که "نِوِشت" تا ما از رویِ آن زندگی کنیم...

نِوِشت

نوشتن هیچ وقت برای من دوایِ درد و باعث آرامش نیست. که سر آغاز ایجاد دردی نو است. نوشتن تنها یک انتقال است. انتقالِ درد از خود و درون به جامعه. حالا بسته به جایگاه و تعداد مخاطبانت، این درد می تواند به یک جمعیت چند ده میلیونی تسری پیدا کند و یا تنها تعدادی کمتر از انگشتان یک دست با تو شریک شوند.
چه خوانندگانت سر به فلک بکشد و چه تویِ یک اتاق دو در سه جا بشوند، هیچ کدام وظیفه ای که رویِ دوش یک نویسنده است را کم نمی کند. که نویسنده باید زبانِ گویایِ جامعه ی خویش باشد.

مطالب پربحث‌تر

۱ مطلب در خرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

ایستگاهِ آخر

حس می کنم از جایی که باید باشم خیلی دورم. حتا نمی دانم کجا باید باشم. هر چقدر چشم می گردانم و دست هام را سایبان چشمم می کنم، باز هم چیزی نمی بینم. چیزهایی می بینم اما نمی دانم این ها هیچ کدام «آن جایی که باید باشم» هستند یا نه. هنوز نمی دانم وقتی به کجا رسیدم باید بگویم «هِی پسر! این جا همونجاییه که دنبالش بودی!» و بار زمین بگذارم.

شاید آدم های زیادی باشند که این حس را تجربه کرده اند، شاید هم من زیادی اسیر احساساتِ جورواجورم. اما این را خوب می دانم که «الان» حس همان آدمی را دارم که پا گذاشته توی یک اتوبوس، توی شهری غریب، روی پله ی دم در استاده و در هر ایستگاه که اتوبوس می ایستد، سرک می کشد و دِل دِل می کند که پا بگذارد زمین یا نه. آخر کار منصرف می شود، راننده با غیظ نگاهش می کند و راه می افتد تا ایستگاه بعد که دوباره سرک بکشد و ببیند اینجا جایی است که باید بگوید «هِی پسر... همینجا وایمیسم...» یا نه.

Instagram