در طلیعه سی سالگی، دارم به این فکر می کنم که چقدر باید بغی داشته باشی و طغیان کنی که خداوند تو را در آتش عذاب بسوزاند.
دخترم، هنوز سه سالش نشده، اما مثل هر بچه دیگری، شیطنت اذیت دارد. گاهی خیلی اذیت می کند و با من و مادرش مخالفت می کند. بعضی وقت ها بعضی چیزها را پرت می کند و تذکرات و اخم و صدای بلند هم تاثیری بر اصلاح رفتارش ندارد. اما در وسط همه این اذیت ها هم نمی شود تنبیهش کرد. دست رویش بلند کرد. نهایتا چند لحظه رو بر می گرداتی و جواب می دهد «ازم عصبانی هستی؟» یا می گوید «ببخشید» و اصلا خودت پشیمان می شوی از اینکه با بچه تندخویی کردی. رقیق می شوی و در آغوشش می کشی. (و حتا در همان تلاش برای بغل کردن هم بدقلقی می کند و نمی گذارد بغلش کنی :)) )
ما برای خدا، همان بچه سه ساله ایم. نادانیم، جاهلیم. و اگر گناهی می کنیم و خطایی از ما سر می زند، از سر نفهمی است. وگرنه که هیچ وقت نمی خواهیم جلوی خدا، ادعایی کنیم و طغیان داشته باشیم. از کم بودن شعور ماست، اگر کاری می کنیم.
با این وصف، چطور ممکن است که خداوند - که مهربانتر از پدر و مادر است- ما را عذاب دهد و از بهشتش محروم کند...