نِوِشت

و اوست که "نِوِشت" تا ما از رویِ آن زندگی کنیم...

و اوست که "نِوِشت" تا ما از رویِ آن زندگی کنیم...

نِوِشت

نوشتن هیچ وقت برای من دوایِ درد و باعث آرامش نیست. که سر آغاز ایجاد دردی نو است. نوشتن تنها یک انتقال است. انتقالِ درد از خود و درون به جامعه. حالا بسته به جایگاه و تعداد مخاطبانت، این درد می تواند به یک جمعیت چند ده میلیونی تسری پیدا کند و یا تنها تعدادی کمتر از انگشتان یک دست با تو شریک شوند.
چه خوانندگانت سر به فلک بکشد و چه تویِ یک اتاق دو در سه جا بشوند، هیچ کدام وظیفه ای که رویِ دوش یک نویسنده است را کم نمی کند. که نویسنده باید زبانِ گویایِ جامعه ی خویش باشد.

مطالب پربحث‌تر

من و دقیقه های اضافه

یک پروژه از جایی گرفته ام و با اینکه سخت به پولش احتیاج دارم، پشت گوش انداختمش. موعد تحویلش هر روز نزدیک تر می شود و من می بینم که چقدر کار سخت مانده تا شاید این را به نتیجه ای برسانم. و خب، وقتی به این همه کار فکر می کم، باز خوابم می گیرد و فیلم های روز و توئیتر و تلگرام و ... انگار کهخ تا ابد برای این کارها وقت هست و می توانم زمان را کش بیاورم که دم دقایق پایانی، روز را کش بیاورم و بنویسم و بنویسم و بنویسم.

مرد روزهای اضافه ام. آدم دقایق پایانی! این چند روزه همیشه همسرم می گفت «تو که روز آخر می نشینی پاش!» و هیچوقت هم سختی کار را جدی نگرفت. چون طی این سال ها، چیزی که دیده آدم دقیق و منظم نبوده. کسی بوده که سر وقت هر کاری، ثانیه های آخرش رفته و فقط با لطف خدا توانسته کار را به جایی برساند. پیشتر جایی کار می کردم و تاکید مدیر (و رفیقم) روی این بود که «خیالم راحته که کار رو بالاخره می رسونی» کار را با کلی ایراد می رساندم و تهش اصلاحان می خورد و دوباره دقیقه نودِ انجام اصلاحات ها، اصلاحات انجام می دادم و ادامه ی بازی!

این سبک زندگی خوب است؟ برای من آره! دوستش دارم. دقیقه نود بودن. استرس نهایی کار را دوست دارم. اصلا نمی توانم بدون استرس هیچ کار را انجام دهم. در هیچ سبک و سیاقی! ولی دو تا اشکال دارد:

اول اینکه تخمین هایم تخمین دقیقی نیست. بعضی وقت ها تخمین می زنم کاری 2 ساعت طول می کشد. اما وقتی واردش می شوم می بینم 5 ساعتی من را مشغول خودش می کند. برای همین هم هست که غالبا از قرارهایم جا می مانم،همیشه کمی دیر می رسم. و همیشه کمبود خواب دارم :) مشکل «کم تخمین زدن» در همه شئون زندگی ام وجود دارد. از محاسبه فاصله زمانی رسیدن به ایستگاه قطار و فرودگاه و خانه تا مسائل مالی (شاید هم کمی خسیسم!)

دومین مشکل که راه حلی هم ندارد؛ پیر شدن است! دارم پیر می شوم و این را توی رفتار تک تک اندام های بدنم حس می کنم. قبلتر خیلی راحت 3 نیمه شب می خوابیدم و به کلاس هشت صبح می رسیدم. اما الان ساعت یک باید بخوابم و هفت به زور از رختخواب دل بکنم. چشم ها و گوش هایم بهتر کارمی کردند و الان، حسابی خسته اند. و خب، این ها چاره ای ندارد «وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ فِی الْخَلْقِ أَ فَلا یَعْقِلُونَ». و خب، من هنوز فکر نمی کنم. خوب فکر نمی کنم که دیگر آن پسر 21 ساله نیستم و وقتی فردا باید پروژه ای را تحویل بدهم، وقت وبلاگ نویسی نیست!

  • محمد حیدری

زندگی

پروژه

پیری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Instagram