دلتنگ صدای کیبورد
دلم حسابی برای نوشتن تنگ شده. مخصوصا این روزهایی که بخشی از کارهایم - در کنار این ماراتن مسخره ی زندگی که درس بخوان تا تهش! و این ته هیچ وقت نمی رسد! - مرتبط با کتاب شده است. اولین آرزوی جدی ام نوشتن بود. نوشتن کتابی که خودم نویسنده اش باشم. حتا در طی این سال ها، که از پیچ و خم دانشگاه و ازدواح و کار گذشتم، هنوز هم علاقه ام به نوشتن از دست نرفته است.
شاید گاه گاهی از آرزوی قصه نویسی رسیده باشم به آرزوی کتابِ اقتصادی نوشتن. اما آرزوی نوشتن فصل مشترک همه ی انواعِ آرزوها بوده است. هنوز هم که هنوزاست بهترین لپ تاپ برایم لپ تاپی است که صفحه کلیدش لذت تایپ را به خوبی منتقل کند. وگرنه که قصه ی سی پی یو و رم را انتهایی نیست ...
ته حرف این که، حالا که قطار زندگی می گذرد، به سمتِ نامعلومی که واقعا انتهایش را نمی دانم. اما ته دلم می دانم که یک روزی به آرزویم می رسم. حتا اگر همه ی این روزها به جای شنیدن صدای کیبورد، دست به موس بوده باشم...
...