نِوِشت

و اوست که "نِوِشت" تا ما از رویِ آن زندگی کنیم...

و اوست که "نِوِشت" تا ما از رویِ آن زندگی کنیم...

نِوِشت

نوشتن هیچ وقت برای من دوایِ درد و باعث آرامش نیست. که سر آغاز ایجاد دردی نو است. نوشتن تنها یک انتقال است. انتقالِ درد از خود و درون به جامعه. حالا بسته به جایگاه و تعداد مخاطبانت، این درد می تواند به یک جمعیت چند ده میلیونی تسری پیدا کند و یا تنها تعدادی کمتر از انگشتان یک دست با تو شریک شوند.
چه خوانندگانت سر به فلک بکشد و چه تویِ یک اتاق دو در سه جا بشوند، هیچ کدام وظیفه ای که رویِ دوش یک نویسنده است را کم نمی کند. که نویسنده باید زبانِ گویایِ جامعه ی خویش باشد.

مطالب پربحث‌تر

بازگشت به خویشتن

تا حالا هر چه از نویسنده و حتا غیر نویسنده ها خوانده ام مبنی بر این بوده که نوشتن یا ننوشتن احساسی است که باید بخروشد و این جوشش درونی را در قالب کلمات بریزی و... از همین حرف های قلنبه سلمبه! برای من یکی اما نوشتن بیش از اینکه به این چیزها مربوز باشد، به شرایط بیرونی وابسته است و اهم این شرایط داشتن یک کامپیوتر قابل حمل برای نوشتن است.
این چند وقت به دلایلی که کاملا دست خودم بود وسیله ی نوشتن نداشتم. لپ تاپ از وقتی کیبردش خراب شده بود دیگر لذت نوشتن نمی داد و با قلم و کاغذ هم که اصلا نمی شود نوشت. این چند روز که بنا به دلایلی چند خطی با قلم و کاغذ نوشتم دیدم که چقدر خطم بد است و در طول دانشگاه به دلیل جزوه ننویسی بد بودن خط دوران دبیرستان تشدید هم شده. الان هم که دارم می نویسم سرویس وبلاگ با مرورگرم هماهنگ نیست و کار کمی سخت شده. اما خب همینجوری هم راضی ام، به بازگشت به خویشتنم! حتا اگر صفحه کلیدم هم فارسی نداشته باشد و مجبور باشم از حفظ بزنم.

پ.ن:آوینی یک روزی همه ی نوشته هایش را دور ریخت و گفت حدیث نفس است. حدیث نفس بشود دورش می ریزم. حتا اگر خیلی به پایش زحمت کشیده باشم.

(!)

این که چرا من هی وبلاگ عوض می کنم، هی پاک می کنم و هی باز می نویسم را راستش خودم نمی دانم دلیلش چیست!

یا چرا اقلا آرشیو تهیه نمی کنم؟!

چرا از هیچ کدام از نوشته هایِ قدیمی ام، از آن هایی که تویِ روزنامه چاپ می شدند،هیچ آرشیوی ندارم؟ چرا یک کاغذ از آن روزنامه ها را نگه نداشتم؟
چرا؟!

چرا خاطراتم را، آن چه به گذشته پیوندم می دهد، دور می ریزم؟ (غیر از واو به واو که محض خاطر پست چمران، همچنان نگهش داشتم و امروز که بهش سر زدم، چقدر خوب بود...)

چرایش را باید علاوه بر جستجو تویِ ریشه های آرمان گرایی ام! ، از «کِرم» درونم بپرسم...

نمی دانم. واقعا نمی دانم. همین جا ادامه بدهم، یا تویِ وبلاگ جدیدی که ساخته ام؟ با نام بنویسم یا بی نام؟ اصلا بنویسم؟ آیا وبلاگ نویسی دردی دوا می کند؟ یا مثلا بروم «شبکه اجتماعی» نشین بشوم؟

پ.ن:به چه چیزهای مزخرفی گیر می دهم.و وسط این همه کار و بار و کتابی که دارم....

Instagram