اینقدر اوضاع شلوغ و پلوغ بود که نوشتن باز افتاد به مرحلهی بعد و نشد بنویسم. به شدت درگیر نمودارهای خرد و کلان و تقعر و تحدب منحنیهای بیتفاوتی و مطلوبیت بودم و اینکه نمودار نیروی کار کِی به کدام سمت مِیل میکند!
از این چرت و پرتها که بگذریم، میرسیم به کار و بار! کار و بارهایی که معلوم نیست به کجا برسد. اما خب، زندگی باید با همهی کسالت بار بودنش بگذرد. همهی این روزها باید شب شوند، اما نه به امید روز موعود. که هر کدام از این روزها خود موعودی است برای یک گام کوچک، برای تاتی تاتی کردن تا هدف بزرگ تر...
وقت نیست، اگر وقت کنم هم بیشتر از این تاتی تاتی کردن مینویسم و هم بیشتر مطالعه میکنم. چند وقتی است حسابی هوس کتابخوانی کرده ام و دوست دارم خلاصه داستان کتاب هایی را که میخوانم بنویسم. ذهنم دیگر قصه ها را خوب یادش نمیماند. پیری است و هزار دردسر :)
- ۹۴/۱۲/۲۵