نِوِشت

و اوست که "نِوِشت" تا ما از رویِ آن زندگی کنیم...

و اوست که "نِوِشت" تا ما از رویِ آن زندگی کنیم...

نِوِشت

نوشتن هیچ وقت برای من دوایِ درد و باعث آرامش نیست. که سر آغاز ایجاد دردی نو است. نوشتن تنها یک انتقال است. انتقالِ درد از خود و درون به جامعه. حالا بسته به جایگاه و تعداد مخاطبانت، این درد می تواند به یک جمعیت چند ده میلیونی تسری پیدا کند و یا تنها تعدادی کمتر از انگشتان یک دست با تو شریک شوند.
چه خوانندگانت سر به فلک بکشد و چه تویِ یک اتاق دو در سه جا بشوند، هیچ کدام وظیفه ای که رویِ دوش یک نویسنده است را کم نمی کند. که نویسنده باید زبانِ گویایِ جامعه ی خویش باشد.

مطالب پربحث‌تر

بی عنوانی

بعضی داغ ها سنگین اند. دل را خوب دوب می کنند و می سوزانند. حکایت اشک و آه نیست. فقط حس می کنی یک چیز داغی از زیر قفسه سینه ات شره می کشد پایین و همه ی وجودت را فرا می گیرد.

مهم نیست بشناسی اش. مهم نیست حتا دیده باشی اش. اصلا دل به این حرف ها کاری ندارد. تو گویی اول بار است که حتا اسمش را می شنوی. اما فرو می ریزی. در خودت فرو می ریزی و می شکنی.

انگار که دل ها زبان هم را خوب می فهمند. همین که دلت حس کند زبان مشترکی داشته با کسی که هم سن و سال توست و حالا دیگر نیست دلتنگش می شود ، آن قدر که از رفتنش ، از پر کشیدنش ، از تراژدی زندگی زیبایش و... آهِ عمیقی می سازد و تو را در خودش غرق می کند...


همین چند لحظه پیش که خبر شهادت «جهاد مغنیه» پسر «عماد» را خواندم ، همین حس گنگِ تلخ و شیرین را داشتم.حسی که شاید زمان بتواند توصیفش کند.

  • محمد حیدری

جهاد مغنیه

شهادت

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Instagram