نِوِشت

و اوست که "نِوِشت" تا ما از رویِ آن زندگی کنیم...

و اوست که "نِوِشت" تا ما از رویِ آن زندگی کنیم...

نِوِشت

نوشتن هیچ وقت برای من دوایِ درد و باعث آرامش نیست. که سر آغاز ایجاد دردی نو است. نوشتن تنها یک انتقال است. انتقالِ درد از خود و درون به جامعه. حالا بسته به جایگاه و تعداد مخاطبانت، این درد می تواند به یک جمعیت چند ده میلیونی تسری پیدا کند و یا تنها تعدادی کمتر از انگشتان یک دست با تو شریک شوند.
چه خوانندگانت سر به فلک بکشد و چه تویِ یک اتاق دو در سه جا بشوند، هیچ کدام وظیفه ای که رویِ دوش یک نویسنده است را کم نمی کند. که نویسنده باید زبانِ گویایِ جامعه ی خویش باشد.

مطالب پربحث‌تر

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عشق» ثبت شده است

آرامش در بیکرانگی

اصلا انگار تشویش قبل از سفر با من عجین شده. همین قم- تهران های آخر هفته هم بعدِ پنج سال هنوز عادی نشده و از سه شنبه شب دلم «یک چوری» است و حال و حوصله ندارم تا وقتی که حرکت می کنم. بیشترین کلاس های تاریخ دانشجویی ام را هم فکر کنم توی همین چهارشنبه ها غیبت و تاخیر دارم. حال و حوصله ی کلاس رفتن نداشتم. دلم سکونی را می خواست که سفر قاتلش بود.

هر چه مقیاس سفر بزرگتر این حس عجیب و غریب بیشتر می شد. کارهایی که روی هم تلنبار شده، استرسی که ناشی از روی زمین ماندنشان داری و دستِ آخر یک حس مزخرف که به یک کلمه منتهی می شد:«بی خیال!»

اما همیشه خود سفر آرامشِ محض بوده. یک استراحت ذهنی بی نظیر. و بعد از بازگشت همه ی کارها به طرزی باورنکردنی پیش رفته و حل شده.

حالا اما با خودم توی مشهد - که لنگر آرامش آسمان و زمین است- آن قدر کار انجام نشده آورده ام که آرامش سفرهایم را دارم با دست خودم به هم می ریزم. کنار صفحه ی دسکتاپ لیست بلند بالایی از کارهایم نوشته شده و هر چقدر که نگاهش می کنم انگار قصد تمام شدن ندارد.

فقط خدا را شکر، خدا را شکر که در جوار حضرت سلطان ، تا پا توی حرم می گذاری تنها چیزی که می ماند صدای تیک تاک دلدادگی است.صدای دلنشین عشق است...

Instagram