نِوِشت

و اوست که "نِوِشت" تا ما از رویِ آن زندگی کنیم...

و اوست که "نِوِشت" تا ما از رویِ آن زندگی کنیم...

نِوِشت

نوشتن هیچ وقت برای من دوایِ درد و باعث آرامش نیست. که سر آغاز ایجاد دردی نو است. نوشتن تنها یک انتقال است. انتقالِ درد از خود و درون به جامعه. حالا بسته به جایگاه و تعداد مخاطبانت، این درد می تواند به یک جمعیت چند ده میلیونی تسری پیدا کند و یا تنها تعدادی کمتر از انگشتان یک دست با تو شریک شوند.
چه خوانندگانت سر به فلک بکشد و چه تویِ یک اتاق دو در سه جا بشوند، هیچ کدام وظیفه ای که رویِ دوش یک نویسنده است را کم نمی کند. که نویسنده باید زبانِ گویایِ جامعه ی خویش باشد.

مطالب پربحث‌تر

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آرامش» ثبت شده است

مشهد

از مشهد پست می‌گذارم. اینجا مشهد است و چند روز از پست قبلی گذشته اما در ظاهر هیچ تغییر خاصی رخ نداده است. نه درسی خوانده شده، نه کاری پیش رفته و نه آسمان رنگِ دیگری به خود گرفته است. با این حال اما حالم خوب است. ته دلم یک جور آرامش حس می‌کنم که جز در جوار امام هشتم درک شدنی نیست. با این که فردا روز آخر است و باید بعد از خوردن غذای حضرتی به اتفاق همسر محترمه از این به اصطلاح جشن ازدواج دانشجویی برگردیم، اما خیالم باز راحت شد که امامِ هشتم همیشه حواسش به ما جمع است و این را نه از پیش رفتن کارها و درس ها و... می‌شود فهمید (که همه‌ی این ها از تنبلی خودم است) و نه از دگرگون شدنِ ناگهانی! به قول دوستِ عزیزی «کسی که یک دفعه عوض می‌شود به همان سرعت ممکن است برگردد».

این خیالِ راحت و دلِ خوش بی نظیر را فقط در ظل عنایات حضرت سلطان می‌شود فهمید و بس!

آرامش در بیکرانگی

اصلا انگار تشویش قبل از سفر با من عجین شده. همین قم- تهران های آخر هفته هم بعدِ پنج سال هنوز عادی نشده و از سه شنبه شب دلم «یک چوری» است و حال و حوصله ندارم تا وقتی که حرکت می کنم. بیشترین کلاس های تاریخ دانشجویی ام را هم فکر کنم توی همین چهارشنبه ها غیبت و تاخیر دارم. حال و حوصله ی کلاس رفتن نداشتم. دلم سکونی را می خواست که سفر قاتلش بود.

هر چه مقیاس سفر بزرگتر این حس عجیب و غریب بیشتر می شد. کارهایی که روی هم تلنبار شده، استرسی که ناشی از روی زمین ماندنشان داری و دستِ آخر یک حس مزخرف که به یک کلمه منتهی می شد:«بی خیال!»

اما همیشه خود سفر آرامشِ محض بوده. یک استراحت ذهنی بی نظیر. و بعد از بازگشت همه ی کارها به طرزی باورنکردنی پیش رفته و حل شده.

حالا اما با خودم توی مشهد - که لنگر آرامش آسمان و زمین است- آن قدر کار انجام نشده آورده ام که آرامش سفرهایم را دارم با دست خودم به هم می ریزم. کنار صفحه ی دسکتاپ لیست بلند بالایی از کارهایم نوشته شده و هر چقدر که نگاهش می کنم انگار قصد تمام شدن ندارد.

فقط خدا را شکر، خدا را شکر که در جوار حضرت سلطان ، تا پا توی حرم می گذاری تنها چیزی که می ماند صدای تیک تاک دلدادگی است.صدای دلنشین عشق است...

Instagram